محل تبلیغات شما

ساعت 7:52، یکشنبه 10 آذر 98، روز بدی بود برام.

روزی که با یه کامیون تو جاده هراز تصادف کردم.

اتفاقی که اصولا جز بدی نباید چیزی توش باشه. ولی یه حسی داشتم اون لحظه، حس اینکه بخاطر تو نباید چیزیم بشه.

بخاطر تو باید بمونم و زندگی کنم. حس کردم خدا بخاطر تو بلاهارو از سرم دور کرد.

من روزهای زیادی رو باید کنارت باشم، روزهای زیادی رو باید بهت عشق بورزم. روزهای زیادی باید دوست داشتنت رو نشون بدم، به زبون بیارم، یا حتی فریاد بزنم.

من امید دارم به روزهای خوبی که در کنار هم میسازیم، به لحظه هایی که با هم قشنگش میکنیم. من به تو و خودم امیدوارم. میدونم که برای یه زندگی عاشقانه، برای یه آرامش محض تلاش میکنیم.

خونه مونو به بهترین شکل میسازیم، یه خونه قشنگ. با هم میسازیمش. روزهای خوبی رو توش میگذرونیم.

مسافرت میریم، با هم خوش میگذرونیم، من برات کتاب میخونم، شعر میخونم و روزی هزار بار قربون صدقه ت میرم.

من موندم، چون تو خواستی من بمونم. چون عزیزانم خواستن من بمونم.

دوستتون دارم، از همه راه های ممکن و غیر ممکن.

شهادت هنر مردان خداست

خاطرات و خطرات (نامه سوم)

بخاطر تو موندم (نامه دوم)

تو ,یه ,روزهای ,رو ,هم ,بخاطر ,بخاطر تو ,روزهای زیادی ,با هم ,زیادی رو ,رو باید

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها